سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 چند وقتی میشه پیام ها و تماس هایی دارم ک جواب شون رو نمیدم... حتی سین نشده، دلت میکنم. برآم مهم نیس که چی میگن، و تماس هایی ک زل میزنم ب صفحه تا قطع شه... 

این آدم ها هیچ کدوم غریبه نیستن آشنا هستن. خیلی هم نزدیک  بودن بهم، دیگه از رفیق و هم تختی کل دوران  دبیرستان نزدیک تر نداریم که  جواب اونم نمیدم... 

حالم خوبه اینجوری.. فقط دارم ب زیاد شدن تعداد  این ادم ها فک میکنم...  هر کسی ک ممکنه  زنگ بزنه و هیچ وقت جواب نگیره....  حتی کسی ک دو روز پیش باهاش به شوخی و لبخند حرف زدم... 

اصلا بحث اختلال شخصیتی نیست. . . اتفاقا بحث ثبات شخصیت و تعیین مسیر اونم به تمیز ترین شکله ، جوری ک هیچی  و هیچکس کدری بصری ایجاد نکنه. 

99.10.24  




تاریخ : چهارشنبه 99/10/24 | 1:51 عصر | نویسنده : فاطمه |

حرف جالبی شنیدم،  یکی از آشنا هامون

گف من درخت نیستم، که دوباره جوونه بزنم و شاخ و برگ بدم... من ادمم، دیگه به جوونی ام بر نمی گردم،  دوباره مث قبل نمیشم... 

و چقد این حرف روم تاثیر گذاشت... 

ما هیچ وقت بر نمی گردیم به این روز های 19/20 سالگی مون... 

و هیچ وقت دیگه تکرار نمیشه، چیز هایی رو که داریم  از دست می دیم ، روز هایی رو که نه چندان جالب می گذرونیم... 

و آدم هایی ک منتظر می مونن بعدا بیان به کمک مون! 

واقعا ما چند ساله دیگه به این شور، یا انرژی یا ب کار هایی ک الان دوست داریم انجام بدیم  یا رفقایی ک الان می خوایم باهاشون وقت بگذرونیم، نیاز نداریم... 

هر چی که هست از زندگی از جوونی از رفاقت از تفریح از ارامش الان میخوام.... واقعا ده سال دیگه خیلی چیز ها واقعا نه ب درد مون می خوره، نه چیز دیگه ای.... 

ما درخت نیستیم جوونه بزنیم، دوباره جوون شیم،  ما پیر میشیم و خیلی چیز ها دیگه به اندازه پادری ورودی بیرون خونه  مون هم ارزش نخواهد داشت.... همون هایی که یه  موقع  برا شون زمین و زمان بهم می دوختیم... 

99.10.21




تاریخ : یکشنبه 99/10/21 | 2:56 عصر | نویسنده : فاطمه | نظر

رمان دزیره نوشته آن ماری سلینکو

این کتاب از اولین رمان هایی بود ک خوندم، فوق العاده است این  کتاب 

یه داستان تاریخی و عاشقانه و مهم تر از هر چیزی، واقعی، این کتاب رو بر اساس دفتر خاطرات دزیره یا همون اوژنی نوشته شده ک معشوقه ناپلئون بنا پارت، پادشاه فرانسه،  بود 

داستان این جوری که دزیره دختر یک تاجر پارچه است و طی اتفاقاتی با ناپلئون آشنا میشه که یک نظامی بوده  از یک خانواده فقیر ولی  خیلی بلند پرواز، دزیره  و ناپلئون نامزد میکنن بر خلاف مخالفت های زیاد و هم کف نبودن این دو خانواده 

در دوران نامزدی ناپلئون به پاریس سفر میکنه با آدم های مهم آشنا میشه پیشرفت می کنه و برای پیشرفت های بیشتر با خانوم ک نفوذ زیادی در بین رجال سیاسی داشته و اتفاقا از ناپلئون هم بزرگتر هستش ازدواج میکنه و یک روز ک دزیره خیلی از نامزدش بی خبر بوده به پاریس میآد و خیلی اتفاقی در مهمانی ناپلئون و خانومش رو میبینه و بسیار ناراحت از مهمونی سعی میکنه بره بیرون و در این حال با یک ژنرال جوان آشنا میشه و وقتی دزیره میخواسته خود کشی کنه آین ژنرال اجازه نمیده و  بهش

پیشنهاد ازدواج میده با اینکه دزیره قبول نمیکنه ، ولی بعد چند سال دوباره این دو نفر هم دیگر رو می بینن و ازدواج میکنن ،  این شخص ژان باپتیست برنادوت هستش ک بسیار شخصیت قوی داره و باور های محکم تر و ارزشی  تر، ک به خاطر افتخارات زیادش پیشرفت میکنه در نهایت پادشاه سوئد   اون رو به فرزند خوندگی قبول میکنه و ولیعهد سوعد میشه و در اینده پادشاه سوئد  و دزیره میشه ملکه سوعد :)  در حالی ک ناپلون ب پادشاهی فرانسه میرسع ولی بعد کودتا میشه و مقامش رو از دست میده 

خلاصه چرخ فلک میچرخه 

پیشنهاد میکنم بخونید ، خیلی تاثیر گذار و جذاب هستش هم داستان و هم قلم زیبایی داره. . . 

 




تاریخ : دوشنبه 99/10/1 | 10:47 عصر | نویسنده : فاطمه | نظر
          مطالب قدیمی تر >>