سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فیلم سکوت بره ها یه دیالوگ خیلی قشنگ داره میگه ک  

وقتی روباه صدای جیغ یه خرگوش رو میشنوه،  از لونه بیرون میاد، البته نه برای کمک!! 

این ی مثال عینی از  زندگی روز مره ما آدم هاست... 

هر کس ک موقع سختی، سمت شما می دوعه، لزوما نمیاد ک کمک کنه! 

یکی میاد برا تماشا، یکی میاد شکار.... 

همون طور ک هر کس ک حرف های خوبی میزنه لزوما، ادم خوبی نیست 

هر کس  ک باهات دعوا میکنه ، لزوما دشمنت نیست

هر کس ک باهات میخنده، لزوما دوستت نیست 

هرکس ک میگه دوست دارم، لزوما عاشقت نیست 

و هرکس ک حالت می پرسه، لزوما نگرانت نیست... 

و تشخیص این آدم ها و این موقعیت ها کاری است بس دشوار.... 






تاریخ : دوشنبه 99/11/13 | 11:17 صبح | نویسنده : فاطمه |

انسان از آنچه ک بسیار دوست میدارد، خود را جدا میسازد. 

در اوج دوست داشتن، نمی خواهد،  دوست می دارد و در عین حال میخواهد متنفر باشد. 

و همواره به یاد می آورد که فراموش کند. 


این متن قسمتی از فیلم هامون هستش با بازی استاد شکیبایی 

قطعا همه آون سکانس معروف ک هامون میگه : این زن مال منه، سهم منه، حق منه عشق منه، طلاقش نمیدم  رو دیدن! 

فیلم ساخته سال  68 هستش، طبیعیه ک کیفیت صوتی و تصویری خوبی نداره، حالا بگذریم از توهمات هامون ک بیشتر اذیت کننده است... 

ولی شخصا مشتاق بودم حتما یک بار ببینم،  در کنار اون سکانس های برتری ک همیشه دست ب دست میشه، شاید مهمترین  چیزی ک آونایی ک فیلم رو ندیدن، نمیدونن، خود خواهی هر دو کاراکتر این فیلم یعنی هامون و مهشید هستش.... 

جایی ک هامون میگه : تو میخوای من اونی باشم ک واقعا تو میخوای باشم؟  اگه من اونی باشم ک تو میخوای، پس دیگه من، من نیست. یعنی من خودم نیستم. 

تو خودت عوض نشدی؟  تو همون آدم دو سال پیشی؟! 

نمیدونم به خاطر  علاقه به شخصی  میشه عوض شد، یا نه! 

ولی به نظرم حتی شخصیت هامون ب خاطر عشقی ک ب مهشید داره خود خواه تر هستش... 

توصیه نمیکنم نسل جدید این فیلم رو ببین چون ب خاطر کیفیت پایین حوصله سر بره ولی خب جالب بود! 




تاریخ : یکشنبه 99/11/12 | 5:32 عصر | نویسنده : فاطمه | نظر

فقط یک بار دیگر دستانم را بگیر 

و مرا به آغوش بکش... 

بگذار گرمی تنت، دلم را گرم کند ک هنوز هستی 

فقط یک بار دیگر بگذار روی پا هایت کودکانه گریه کنم... 

بگذار یک بار دیگر دستانت را ببوسم، فقط یک بار! 

دوباره صدایم کن! 

دوباره  بگو بیا دختر من باش! 

برای کسی ک مادر م نبود،  اما مثل مادر دوسش داشتم. 

دیدید،  یه جا خیلی راحت باشید، میگن اینجا خونه خاله نیست! برای من بیشتر از دو ساله ک هیجا خونه خاله نیست! 

کاش زمان بر میگشت عقب ، خیلی هم بر می گشت 

کاش آون روز هایی بود ک قبل همه پله های خونه شون تند  تند می رفتم بالا 

داد میزدم سلاااام 

اونم با لبخند  میگف تنها اومدی؟! کی بزرگ میشی تنها بیای؟ 

مامانت ول کن، خودت پاشو بیا، اصلا بیا دختر من شو! 

کاش آون روز ها بود! 

یادم نمیره چه جوری التماس میکردم خدا رو  ک حالش خوب شه. هیچ وقت  نرفتم بیمارستان ک تصویر مریضی و حال بدش تو ذهنم نمونه، چه حیف شد،  آخرین بار داشتیم قرار رفتن ب مشهد میچیدیم!  منم مث همیشه میگفتم امتحان دارم! 

عاشق مشهد و امام رضا بود! قسمت نشد آخرین بار باهم بریم! 

 بعد رفتنش دیگه هیچ وقت نرفتم خونه شون!  

وقتی خاله ات نیست، دیگه هیچ جا، خونه خاله نمیشه، حتی خونه خودش! 

و چقد دلم تنگ شده براش! 

جاش بهشت باشه :) گل تقدیم شما




تاریخ : پنج شنبه 99/11/9 | 11:28 عصر | نویسنده : فاطمه | نظر
          مطالب قدیمی تر >>